جدول جو
جدول جو

معنی قار قار - جستجوی لغت در جدول جو

قار قار
لفظی که با بیان آن، ترتیب آغاز بازی بازیکنان مشخص می گردید
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قاچ قاچ
تصویر قاچ قاچ
پاره پاره، چاک چاک، تکه تکه، ریش ریش، ریز ریز، تار تار، لخت لخت، شرحه شرحه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قارقار
تصویر قارقار
بانگ کلاغ، صدای کلاغ
قارقار کردن: بانگ کردن کلاغ، کنایه از سر و صدا کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دار قرار
تصویر دار قرار
سرای آرامش، جهان جاوید، آخرت، کنایه از بهشت، جایی که نیکوکاران پس از مردن همیشه در آنجا خواهند بود، نعیم، سرای جاوید، باغ بهشت، باغ خلد، فردوس اعلا، قدس، دارالسّرور، مینو، خلد، سبزباغ، جنّت، دارالخلد، دارالقرار، گشتا، اعلا علّیین، رضوان، فردوس، باغ ارم، خلدستان، دارالسّلام، علّیین، دارالنّعیم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پار پار
تصویر پار پار
پاره پاره، جامه یا پارچه یا چیز دیگر که بیشتر جاهای آن دریده و ازهم گسیخته باشد، لت لت، ژنده ژنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یار غار
تصویر یار غار
کنایه از یار و دوست موافق و وفادار، در اصل لقب ابوبکر خلیفۀ اول است که وقتی حضرت رسول قصد هجرت از مکه به مدینه کرد همراه آن حضرت رفت و در سر راه سه روز میان غاری در خدمت آن حضرت بود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قارقارک
تصویر قارقارک
هواپیمای کوچک که سر و صدای زیاد داشته باشد، هر چیز کهنه و فرسوده مانند رادیو، تلویزیون، اتومبیل، هواپیما و امثال آن ها که بسیار سر و صدا کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قاه قاه
تصویر قاه قاه
صدای خندۀ بلند، خنده با صدای بلند، قهقهه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زار زار
تصویر زار زار
با سوز و اندوه شدید مثلاً زار زار گریستم
زار زار سوختن: به خواری و زبونی آتش گرفتن و سوختن
زار زار کشتن: با ذلت و خواری و زبونی کشتن
زار زار نالیدن: ناله کردن از سوز دل، سخت نالیدن، برای مثال بلبلی زار زار می نالید / بر فراق بهار وقت خزان (سعدی۲ - ۶۶۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تار تار
تصویر تار تار
پاره پاره، چاک چاک، تکه تکه، ریش ریش، قاچ قاچ، ریز ریز، لخت لخت، شرحه شرحه
فرهنگ فارسی عمید
(رِ قَ)
آن جهان آخرت. رجوع به دارالقرار شود
لغت نامه دهخدا
نعب، نعیب، حکایت صوت کلاغ، آوای کلاغ، اسم آواز کلاغ،
در زبان کودکان کلاغ
لغت نامه دهخدا
بر گرفته از قهقهه بنگرید به قهقهه و قهقاه حکایت آواز خنده قهقهه: سید میران قاه قاه خندید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاش قاش
تصویر قاش قاش
پاره پاره قطعه قطعه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کار زار
تصویر کار زار
کار (جنگ) زار میدان جنگ، جنگ حرب محاربه مقاتله: (دگر گشت خواهد همی روزگار چه نیکوتر از مرگ در کارزار ک) (دقیقی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کار دار
تصویر کار دار
انکه دارای کار شغلی است، عامل والی حاکم: (پس شداد بخلیفتان خویش نامه نوشت بجهان اندر هر کجا پادشاهی وی بود امیران و خلیفتان و کار داران و وکیلان و استواران وی بودند و آنچه بدین ماند) (تاریخ بلعمی)، وکیل مامور، سکه زننده سازنده پول، مامور سیاسی که در غیاب وزیر مختاریا سفیر کبیر موقتا. نمایندگی دولت خود را نزد دولت دیگری عهده دار میشود شارژدافر یا کار دان فلک. هفت سیاره
فرهنگ لغت هوشیار
زمینی که در آن خربزه و هندوانه و خیار و مانند آن کارند پالیز فالیز، کلبه ای محقر در باغ و فالیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یار غار
تصویر یار غار
یار گاباره یار شکاف گواژ ابوبکر از یاران پیامبر اسلام (ص)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرا قاز
تصویر قرا قاز
دارغاز (گویش مازندرانی) سیا شلخت (گویش گیلکی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عار دار
تصویر عار دار
ننگین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قال قال
تصویر قال قال
گفتگوی بسیار، منازعه در گفتگو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاچ قاچ
تصویر قاچ قاچ
ترک ترک، قطعه قطعه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تار تار
تصویر تار تار
ریزه ریزه پاره پاره ذره ذره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تار مار
تصویر تار مار
زیر و زبر پریشان و پراکنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دار قرار
تصویر دار قرار
آن جهان، آخرت
فرهنگ لغت هوشیار
خارش تن، تعلق خاطرکه ضمیر آدمی را بر طلب و کنجکاوی وا دارد خلجان اضطراب
فرهنگ لغت هوشیار
چیزی که دارای خار و شوک باشد خار آور سیم خار دار، کرمی که در مصر و هندوستان زیاد دیده میشود و از مهمترین آفات پنبه است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زار زار
تصویر زار زار
گریه شدید از سوز دل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زار زار
تصویر زار زار
به حال زاری، به حالت خواری و زبونی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قارقارک
تصویر قارقارک
((رَ))
وسیله ای که سر و صدای زیاد و مزاحم داشته باشد، بازیچه ای کودکانه که از آن صدایی شبیه، قارقار برمی خاست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قاچ قاچ
تصویر قاچ قاچ
قطعه قطعه، ترک ترک
فرهنگ فارسی معین
((ر))
لقب ابوبکر که هنگام هجرت پیامبر (ص) از مکه به مدینه همراه آن حضرت در غار رفت، مجازاً، دوستی که انسان را در سختی تنها نمی گذارد
فرهنگ فارسی معین
قرقره، نوعی پرنده ی دریایی
فرهنگ گویش مازندرانی
مکرّراً، مکرّر، به طور مکرّر
دیکشنری اردو به فارسی
سیم کشی، سپس
دیکشنری اردو به فارسی